جدول جو
جدول جو

معنی کله پرور - جستجوی لغت در جدول جو

کله پرور
(کَلْ لَ / لِ پَرْ وَ)
کله پروار. (ناظم الاطباء). رجوع به کله پروار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گل پرور
تصویر گل پرور
آنکه گل پرورش دهد، باغبان، گل پرورنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سفله پرور
تصویر سفله پرور
آنکه مردم فرومایه را بپروراند مثلاً دنیای سفله پرور
فرهنگ فارسی عمید
آنکه مردم ضعیف و حقیر و زیر دستان خود را پرورش دهد و به مقام و مرتبهای برساند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غصه پرور
تصویر غصه پرور
غم پرور، پرغصه
فرهنگ فارسی عمید
(غَ رَ)
تربیت کننده ذرّه. مجازاً، مربّی زیردستان و برکشندۀ آنان
لغت نامه دهخدا
(زَ اَ دو دَ / دِ)
دل پرورنده. پرورندۀ دل. آنکه دل را پرورش دهد. تربیت کننده باطن:
برآراستندی به فرهنگ و رای
سخنهای دل پرور جان فزای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(کُ لِ)
دهی از دهستان کوشک است که در بخش بافت شهرستان سیرجان واقع است و 191 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
پرورندۀ ملک. آباد و پررونق کننده مملکت. آنکه موجب ترقی و تعالی مملکت است:
راست گویی خسرو عادل جلال ملت است
ازپی توقیع، کلک ملک پرور در بنان.
عثمان مختاری (دیوان چ همایی ص 426).
ملک از تو فخرگستر و داد از تو شادکام
فخر از تو ملک پرورو دین از تو شادمان.
عثمان مختاری (ایضاً ص 457).
ملک جهان رسید ز جد و پدر به او
زین روی همچو جد و پدر ملک پرور است.
امیرمعزی.
ای ملک پروری که نیارند زد همی
پیش سخاو رای تو دم ابر و آفتاب.
امیرمعزی.
همیشه کینه کش وملک پرور است و که دید
که کینه کش بود و ملک پرور آتش و آب.
امیرمعزی.
ز رای روشن و تدبیر ملک پرور اوست
که دادکیشان بیشند و ظلم کیشان کم.
سوزنی.
ژالۀ نعمت از هوای سخا
بانوی ملک پرور افشانده ست.
خاقانی.
هست اتابک، مصطفی تأیید و اسکندرخصال
کاین دو را هم در یتیمی ملک پرور ساختند.
خاقانی.
هلال حلقه شود روز عید در میدان
به پیش رمح فلک سای و ملک پرور او.
ظهیرفاریابی.
پادشاه را هفت وزیر شایسته بود، هر یک کامل و عاقل و ناصح و فاضل و ملک پرور. (سندبادنامه ص 78). امثلۀ قضا بر موجب رضای او موشح به رای انور ملک پرور عدل گستر. (سندبادنامه ص 274).
در عهد وزیر ملک پرور
خورشید جلال چرخ مسند.
؟ (از ترجمه محاسن اصفهان ص 134)
لغت نامه دهخدا
نکته پرداز. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
پرورندۀ ملت. پرورش دهنده ملت. (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا). آنکه در اندیشۀ مردم مملکت باشد و در رفاه حال آنان بکوشد
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُو پَ)
آنکه کینۀ دیگری در دل گیرد تا در فرصتی مناسب ابراز کند و انتقام گیرد:
آن کینه پروری که ز بغض تو دم زند
وآن خون گرفته ای که به کینت کشد رقم.
محمد عرفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ خوا / خا)
کین اندیش. که در اندیشۀ انتقامجویی است. بدخواه. بداندیش:
تو دین پروری خصم کین پرور است
فرشته دگر اهرمن دیگر است.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو شِ کُ)
دون پرورنده. که فرومایگان را نوازد و جوانمردان را خوار دارد:
آب و هوای فارس عجب سفله پرور است
کو همرهی که خیمه از این خاک برکنم.
حافظ.
سبب مپرس که چرخ از چه سفله پرور شد
که کام بخشی او را بهانه بی سببی است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کله پز. (ناظم الاطباء). و رجوع به کله پز شود
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَسْ سُ وَ)
کرم پرورنده. کرم گستر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کرم گستر شود
لغت نامه دهخدا
(بَ اَ)
غم پرور. پرغصه:
سنگ در آبگینه خانه چرخ
این دل غصه پرور اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
آنکه پیوسته غمگین و اندوهناک است. غمناک. اندوهگین، کنایه از برف ریزه های یخ بسته بود. (انجمن آرا ذیل خاتمه) :
الماس سوده بیخته، برطرف صحرا ریخته
تا هر که زو بگریخته، مجروح از آنش پاستی.
هدایت (صاحب انجمن آرا: خاتمه)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ پَرْ)
نام قسمی از حلوا. کله پرور. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گله پرور
تصویر گله پرور
آنکه گله و رمه را پرورش دهد کسی که بتربیت اغنام و احشام پردازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نکته پرور
تصویر نکته پرور
نغزک پرور سخن پرور نکته پرداز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گله پروری
تصویر گله پروری
پرورش گله و رمه تربیت اغنام و احشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرم پرور
تصویر کرم پرور
بخشش کننده سخی جواد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل پرور
تصویر دل پرور
تربیت کننده باطن
فرهنگ لغت هوشیار
پست پرور آنکه فرومایگان را تربیت کند مربی سفلگان: دنیای سفله پرور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گل پرور
تصویر گل پرور
آنکه گل را تربیت کند باغبان
فرهنگ لغت هوشیار
تربیت کننده ذره، آنکه کسان و خدمتکاران خود را ترقی دهد مربی زیر دستان. کوچک پرور، سرپرست دلسوز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله پوک
تصویر کله پوک
تهی مغز، بی عقل
فرهنگ فارسی معین
حقیرپرور، فرومایه پرور، دون پرور، ناکس پرور، سفله نواز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گل شل، شالی زار باتلاقی
فرهنگ گویش مازندرانی